دغدغه های خانم مشوش

منبع انرژی مثبت جهان باش! دنیا نیارزد به آنکه پریشان کنی دلی را...

آشپز المی هسدم

عاقا ما یه کیک درست کردیم

هیچکیم خونه نبود

اول از همه اینکه

به جا ارد شیرینی توش ارد گندم ریختم اشتباهییی

دوم اینکه یادم رفت توش روغن کنم

سوم اینکه کیک ساده بود اومدم حالتش بدم ساده شوکولاتی بشه

قسمت کمشو ساده ریختم قسمت زیادش شوکولاتی

بعد نشد حالت بدم گند خورد توش

چهارم اینکه شبیه نون بربری شد وختی پخت

پنجم اینکه مزه نون شیرمال میداد

شیشم اینکه همه وختی داشدن میخوردن هر یه گازی 20 دقیقه طول میکشید

از اخرم با متوسل شدن به چهارده معصوم و ابو چاییو نوشابه قورتش میدادن

هفتمم اینکه مثه ادامس کش میومد تو دهن

"اینو واقعا نمیدونم چجوری شد

یادم نیس توش پنیر پیتزام ریختم یا نه!!!:|:|:|"

هشتم اینکه اخراش که همه اومدن خونه تا یه ماده به مایع کیک اضاف میکردم

مامان میومد نیگا ظرف میکرد یهو میگفت یااا حضرت عباااااس

یااا ابوالاااااااافضل یااا خداااااا

 

اینم نمیدونم چرا اینجوری میکردن مادر جانمان

ولی اینو میدونم همه سالمیم هنوز

صلواااات

 

صراحت کلامش تو حلق داعش:|

عصری رفتم پاناکوتا درست کردم

دستورش اونقد عجق وجق بود که همه چیزو از خودم عخشی میریختم توش

از اخرم یه شکلی شده بود به هر چیزی شبیه بود بجز دسر مورد نظر

رفتم گذاشتمش یخچال حاضر که شده اوردمش اهل خانه بخورن

همه تو همون لیوانا دو لپی داشتن میخوردن

طمع شوکولات تلخ گرفته بود که با خامهو شیر باشه

یه نیگا به بابا کردم یه ثانیه مهلت نمیداد

تا میزاشت تو دهنش قاشق بعدی تو دهنش بود

ذوق مرگ به بابا میگم:بابااااااااا خوشمزه شده^____^

یکم نیگام کرد کاملا خنثی

_ نههه

بعدم ظرف خالیه دسرو گذاشت رو میزو خیلی ریلکس زل زد به تلویزیون


مادر جانمان و گودزیلامون که خونه برامون نزاشتن بسکه درو دیوارو زمینو گاز گاز کردن

منم مثه بچه یتیما زل زده بودم به بابا بلکه شاید یه اشتباهی رخ داده باشه

یا اشتباه شنیده حداقل

ولی هیچ واکنشی نشون نداد:|:|:|



فردا برم چند تا بیمارستان زنگ بزنم ببینم

خونواده واقعیم کدوم بهشتی تشریف دارن که این همه سال منو ول کردن

نمیان دنبالم منو جمع کنن:|


تف تو روی بلاگفا

خاک برسرشون کنن:|

وبم با تمام خاطرات توش دود شد رفت هوا
از سال 92 به اونور هستش
و من از بعد 92 عین ادم تویه وبم مینوشتم:|
اصن میگه همچین وبی وجووود ندارههه
اصن میگههه همچین مطالبی رو شوما ثبت نکردی یا حذفش کردییی

تف تو روت بلاگفا
خاک برسر شغزی
کپک بوگندو
شیرازیه کچله چش لوچ
بوزینه های جلبک
مغز نوخودیا


مگه چی گفدم؟!:|

رفتم بیرون تا سرکوچه ماست بگیرم
اصنم حوصله نداشتم
ینی هیچی نمیفهمیدمااا هم خوابم میومد هم خسته بودم
نکه دارم بیل میزنم تو خونهو اصن نشسته نیستم دائم:|:|
رفدم ماستو گرفتم موقع برگشت تو کوچه
اقای همسایه رو دیدم
(پیرمردی هستن...پدر همونی که صدای دعواش میومد دو پست قبل)
بعدِ سلام احوالپرسی
طبق عادت همشهریا بهم میگه
بفرما سِرا(خونه) بفرمااااااااا
اصن چنان داد زد چرتم پرید
با یه قیافه طلبکار(ازینکه چرتمو پروند )برگشتم گفتم
خوااااهش میکنم:|:|:|

قیافه بیچاره در آنه واحد شد این O_O

بعدم پرید تو خونش:|


اون موقع که نفهمیدم چی گفتم ولی الان دو ساعته سوژه اهل خانه شدم:|
به من چه خو:|

Designed By Erfan Powered by Bayan