دغدغه های خانم مشوش

منبع انرژی مثبت جهان باش! دنیا نیارزد به آنکه پریشان کنی دلی را...

خاطرات^___^

بچه که بودم حدودا 4 5 ساله

هر وقت تو ماشین مینشستمو تاریک میشد

از اول تا اخر راه زل میزدم تو چشای عروسکم

تا ببینم مثه تو فیلما تکون میخوره یا پلک میزنه یا نه

:|:||

خل هم نبودم درضمن:|


+بچه تر که بودم

تو شمال پشت به دریا رو به عمه بزرگه نشسته بودم

برا خودم که ماسه بازی میکردم

با هر موجی که به پشتم میخورد

یکی میخوابوندم تو گوشه عمم

میگفتم:اَمَق چرا میزنی!!!:|:|:|


ای کیوم خیلی هم بالاس:|



++باز بچه ترتر که بودم

وقتی گریه میکردم

وسط عر زدن یهو میخوابیدم اونم از نوعه عمیقش


و همه ی حضار را به سکته میدادم


اصندشم کرمو کخ نداشتم:|:|


+++داشتم مینوشتم هعی حس میکردم اینا تکراری ان:-\ 

ولی هرچی تو وب گشتم چیزی نیافتم

Designed By Erfan Powered by Bayan