دغدغه های خانم مشوش

منبع انرژی مثبت جهان باش! دنیا نیارزد به آنکه پریشان کنی دلی را...

خاطرات^___^

بچه که بودم حدودا 4 5 ساله

هر وقت تو ماشین مینشستمو تاریک میشد

از اول تا اخر راه زل میزدم تو چشای عروسکم

تا ببینم مثه تو فیلما تکون میخوره یا پلک میزنه یا نه

:|:||

خل هم نبودم درضمن:|


+بچه تر که بودم

تو شمال پشت به دریا رو به عمه بزرگه نشسته بودم

برا خودم که ماسه بازی میکردم

با هر موجی که به پشتم میخورد

یکی میخوابوندم تو گوشه عمم

میگفتم:اَمَق چرا میزنی!!!:|:|:|


ای کیوم خیلی هم بالاس:|



++باز بچه ترتر که بودم

وقتی گریه میکردم

وسط عر زدن یهو میخوابیدم اونم از نوعه عمیقش


و همه ی حضار را به سکته میدادم


اصندشم کرمو کخ نداشتم:|:|


+++داشتم مینوشتم هعی حس میکردم اینا تکراری ان:-\ 

ولی هرچی تو وب گشتم چیزی نیافتم

Tuesday 9 Shahrivar 95 , 15:38 زیـ^ـــ^گما !!
من اینارو خونده بودم:))))
عه پس راستی راستی قدیمی بوده:))
جالب بود ممنون
:-)
سلام جالب بود
با تبادل لینک موافقین؟؟؟
لطفا تو وبلاگم خبرم کنید....

Thanks for sttaring the ball rolling with this insight.
خیلیم خوب خخخخ
اسم بامزه ای داره بلاگت^___^
میسی^____^
آره تکراری بود!
مگه واسه نوشتن مطالب جدید باید تو وب بگردی؟؟!!
حالا اینا رو ولش کن، رتبت چند شده؟؟؟
عه
آره خوب تکراری نباشه
هیع:-) 
میگم شما بودی کنکور داشتی؟؟!!! :-) :-D
من؟ یادم نمیاد:-D 
 سلام
وبلاگ زیبایی دارید..
وب سایت شیعه بلاگ مابل به تبادل لینک با شما میباشد.
از تمایل داشتید خبر دهید.
ممنون
میگم حیفی شوما
برو یه جا خودتو ثبت کن
ترورت نکنن شهید بشی!

:))
خودمم نگرانم:))

اوریڹ ^_^
^____^
Tuesday 19 Mordad 95 , 12:11 علی زیرایی
سلام جالب بود به وبلاگ منم سری بزن
جوابت به رادیو عاشقی :)))
همیشه محکم بگی هستم. به امید خدا و همت خودتت. لب خند.
هوووم^____^
خوبی؟؟ نبودی دلمون تنگ شده بود برات:-) 
مستفیض شدیم:))
:)))
موفق هستی :))
والا:))
خیلی خوب بود....درود
درود بر شما:-) 
خخخخخخخخخخخخخخخ
خیلی باحال بود.
:-D :-D 
خاطره مگه تکراری میشه؟
اینم هست:-) 
آره قبلاً هم نوشته بودی حداقل اون که یهو خوابت می برده رو نوشته بودی:)) شاید جزو پست هایی هست که ثبت موقتشون کردی عزیز:)
عههه:))) گفتم آشناس:))
ممکنه:-) 
Tuesday 19 Mordad 95 , 04:45 در مسیر شدن
(*-*)
چه باحال
کاش فیلم میگرفتن از این کارات
خخخ نه دیگه نگرفتن وقت نمیشده
:)))))
:)))
ای جااااان .... 
بیچاره عمه :))))

الان که خوب فکر میکنم واقعا طفلکی عمه:))
من اون موقع ها ( دیگه روم نمیشه سن م رو بگم !) شبا پشت به عروسکام میخوابیدم بعد یهو بر می گشتم سمت شون ببینم با همدیگه حرف نمیزنن؟؟؟!! !:-D^_^
تو هم که از من خل تری واضح ه !:))
:))) از این کارا هم کردم دیگه روم نشد بگم:))
خخخخ
Tuesday 19 Mordad 95 , 02:07 رادیو عاشقی
موفق باشی
هستم :-\ 
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan