عصری رفتم پاناکوتا درست کردم
دستورش اونقد عجق وجق بود که همه چیزو از خودم عخشی میریختم توش
از اخرم یه شکلی شده بود به هر چیزی شبیه بود بجز دسر مورد نظر
رفتم گذاشتمش یخچال حاضر که شده اوردمش اهل خانه بخورن
همه تو همون لیوانا دو لپی داشتن میخوردن
طمع شوکولات تلخ گرفته بود که با خامهو شیر باشه
یه نیگا به بابا کردم یه ثانیه مهلت نمیداد
تا میزاشت تو دهنش قاشق بعدی تو دهنش بود
ذوق مرگ به بابا میگم:بابااااااااا خوشمزه شده^____^
یکم نیگام کرد کاملا خنثی
_ نههه
بعدم ظرف خالیه دسرو گذاشت رو میزو خیلی ریلکس زل زد به تلویزیون
مادر جانمان و گودزیلامون که خونه برامون نزاشتن بسکه درو دیوارو زمینو گاز گاز کردن
منم مثه بچه یتیما زل زده بودم به بابا بلکه شاید یه اشتباهی رخ داده باشه
یا اشتباه شنیده حداقل
ولی هیچ واکنشی نشون نداد:|:|:|
فردا برم چند تا بیمارستان زنگ بزنم ببینم
خونواده واقعیم کدوم بهشتی تشریف دارن که این همه سال منو ول کردن
نمیان دنبالم منو جمع کنن:|
- Wednesday 10 Tir 94