عید دیدنیِ یکی از بستگان رفته بودیم
مرد خانواده داشت خاطرات روزهای بعد نامزدیش رو تعریف میکرد
میگفت بعد نامزدیمون یه شب تو راه برگشت به خونه با زنمو مادرزنم
گفتم اتمام حجت کنم
تو راه از خوش شانسی!!!زیادش حرف زدهو کارایی که کرده
نزدیک خونه برگشته گفته بیینین شانس من جوریه که اگر بخوام از این کوچه رد بشم
ممکنه تیر چراغ برق کنار کوچه بیاد وسط کوچه جلو ماشینم
اونام گفتن نه بابا فکر میکنی
حرقو تموم کردن رفتن تو خونه وسایلارو برداشتن
از خونه خارج شدن
دیدن تیر چراغ برقو ماموران زحمت کش شهرداری دارن وسط کوچه نصب میکنن:-\
جلو ماشینه همین آقا:-\
دارم کم کم به این نتیجه میرسم شانس منم تو همین مایه هاست:-\
- Tuesday 10 Farvardin 95