دغدغه های خانم مشوش

منبع انرژی مثبت جهان باش! دنیا نیارزد به آنکه پریشان کنی دلی را...

اخبار

دیروز تو اخبار میگفت دانش آموزان باید تا سه شنبه برن مدرسه

امروز باز گفتن نه تا چهارشنبه باید برن

باز قسمت بعدش گفت با اجازه و هماهنگیه والدین تا پنجشنبه هم میتونن برن

یکم دیگه ادامه داشته باشه

برای جبران تعطیلی های عید، جمعه رو هم باز میکنن مدارسو میگن پاشین برین

شنبه هم کلاسای جبرانی میزارن


±گودزیلامون داره سکته میکنه

از دیروز کنترل تی وی رو برده قایم کرده میگه این اخبار قصد کشتن منو داره

یهتون نمیدم :-\ 

ماهم برای آنکه مشتی باشیم بر دهان آمریکا از دکمه های پشت تی وی استفاده مینماییم و اخبار گوش میدهیم


گوجه فرنگی با موهایی فرفری

دو سه روزی بود گودزیلاجان گیر داده بودن

که الاو بلا باید بزاری خوشگلت کنم:/(بچه غیر مستقیم داشت بهم توهین میکرد:/)

ساعتی پیش پای سیستم داشتم نظراتو میخوندمو جواب میدادم

اومده هرچی لوازم آرایشی دور خونه بوده رو جمع کرده گذاشته رو میز

میگه صاف بشین فقط ،من کاریت زیاد ندارم تو کارتو انجام بده

یکم نگاش کردم با اون چشای گربه ای(گربه شرک را تصور بنمایید)
دلم سوخت(غلط زیادی کرد دلم ینی) گفتم باشه فقط اون کله شش متری تو نیاری جلو من که بتونم بخونم

ذوق مرگ دره وسایلارو باز میکردو کله تکون میداد

یه جعبه ارایشی گذاشت جلوش فکر کنم مال زمان تیرکمون بود مامان نگهش داشته بوده بزارتش تو موزه ی شهر

میخواستن سایه بکشن برامون:/

قلمو برداشت چنان زد تو سایه چشما همشون پودر شد اتاق اصلا صورتی شد یهو...(بچه لطافت که نداره:/)

سایه کشید از حق نگذریم این یکیو خوب کشیده بود امیدوار شدم بهش

رفت رژ گونه بزنه مثلا نمدونم چی بود اونی که زد

آقا شبیه قلمراد شدم:|

یکم نگام کرد دید گند زده میگه :اهم اصلا ناراحت نباش الان درست میشه

بنده هم همونجوری لپ قرمزی زل زده بودم به دوربین

رفت زد تو سفید انگاری داره ماله میکشه کم مونده بود بگه دهنتو باز کن زبونتم سفید کنم:|

دید هیچجوره درست نمیشه

بخیال شد رفت سراغ خط چشم :/

اینو شرح نمیدم فقط بدونین با عزیزان سرخپوست و آدم خوار یکی شدم:/

رژو برداشت میگه قرمز جیگری بزنم خوشگل شی

خیلی شیک داشت میکشید که یهو در پستی بلندی های لب اینجانب دستشون اصطکاک پیدا کرد

چون باز هم با حالت ماله کشی داشت کارشو میکرد

دستش پرش کردو خط خورد از یه ور رژه رفت تو دماغم، اومد درستش کنه از اونور رفت زیر چونم:|:|:|

توجه داشته باشید اینجانب با قیافه ای کاملا خط":|" همچنان زل زده بودم به دوربین

خودش فهمید چه گندی زده بلند شد یکم عقب عقب رفت بعدم پرید بیرون نفهمیدم کجا قایم شد!!!هنوز مفقودالاثره:|

اینا به کنار:/...

از اتاق اومدم بیرون برم صورتمو پاک کنم

یهو یک مگس کش به سمتم پرت شد یکی هم حشره کشو گرفته بود سمتم یک نفس فشارش میداد:/

نگاه کردم دیدم پدر جان دارن دنبال چوبی چماقی چیزی میگردن

مادر جانم هرچی دم دستشون میاد دارن رو بنده پیاده میکنن

(باز هم آیکون زل زدن به دوربین)

+اتفاقی افتاده؟؟!!

والدین: :|||عههع تویی؟؟؟فکر کردیم دزدی انسان نخستینی چیزی اومده تو خونه:///


اونقدر دستمالو کرمو آتو آشغال مالیدم به خودم شبیه گوجه فرنگی له شده شدم

لامصبا پاک نمیشدن:|


توصیه: هیچ وقت دلتون به حال یک گودیلا نسوزه...اگرم سوخت هیچ وقت خودتونو ه دستشون ندن:|


حس خوبیه

**دارم همونی میشم که همیشه میخواستم**

و این حس فوق العاده خوبیه


+...

بخندم یا بشُکَم؟؟

فکر کن
به قصد خرید شیر ساعت 7 شب از خانه خارج بشی
در حیاط رو بخوای ببندی ناگهان با یک زن لاغر و قد بلند در وسط کوچه مواجه بشی
که عینکی به چشم دارد و چادر خود را به صورتی که فقط عینک بیرون افتاده باشد پوشانده است
با حالت نیمه سکته ای بهش نگاهی بندازی و درو ببندی
و اون همونطور بهت آروم آروم نزدیک بشه
مطمعنن کمی میترسی در آن کوچه ی تاریک و آن زنه قد بلند با چادر سیاهی که همه جاشو پوشونده و فقط عینکشو میتونی ببینی
با سرعت خودتو به ته کوچه میرسونی برمیگردی که ببینی آن زن هنوزم داره سمتت میاد یا نه!
که میبینی کوچه ی تاریکتون خالی از هر نوع جنبنده ای است:/
راهتو ادامه میدی ذهنتم درگیر اینه که آن زن روح بود! عزرائیل بود! دزد بود! همسایتون بود!که بود؟!
وسط راه پیرمرد معروف سرکوچه نشین را میبینی که همراه زنش دارد آب پرتقال میخورد
نگاه گذرایی به آنها میندازی
ولی آن دو مثل دو عدد ماست بهت زل میزنن نیم سانتم تغییر جهت نگاه نمیدهند
کمی جلوتر صدای بلند پیرمرد را میشنوی که میگوید
_این دختره رو باید گرفت خفه شششششششش کرد
نگاهی به اقصی نقاط کوچه میندازی و باز هم خودت را با فاکتور گرفتن آن پیرمرد پیرزن تکو تنها میبینی!
با فکر بر اینکه آن پیرمرد با آن شکم قلمبه اش بخواهد تورا خفه کند
درحالیکه شک داری دست هایش حتی به نافش برسد چه برسد به گردن تو
با قیافه ای O_o شکلی خنده ای میکنی و میروی شیر را میخری
موقع حساب کردن بطور خیلی ضایع ای میبینی که مغازه دار بداخلاق و عبوس خندان و شادان شده است!
و هر چند ثانیه ای به قیافه ات نگاهی میندازد با تکان دادن کله اش ریز ریز میخندد
ولی متاسفانه هر چه فکر میکنی نمیفهمی دلیل خنده اش چیست!
حتی سوتی های چند وقت اخیرت هم مروری میکنی ولی به نتیجه ای نمیرسی
با همان حالت تعجب خداحافظی میکنی برمیگردی خانه
این دفعه با هزار سلامو صلوات
چون نه از پیرمرد خبری هست نه از آن زن مجهول و کوچه خالیه خالیست
به خانه که میرسی میروی جلوی آینه و مشاهده میکنی که مانتو ات را کاملا برعکس پوشیدی
طوریکه پارچه های اضافه ی قسمت درزهایش بیرون زده است!
یکی میکوبی به پیشانی ات و باز هم میبینی که شکلات روی میزت که قبل رفتن آنجا بوده نیست
و هیچ کس هم در خانه نبوده و تو تکو تنها بودی

با این اوصاف آیا شما را درس خواندن می آید!!!:/

راه رفتن در خواب

در راستای اون راه رفتن های معروفم 

البته الان که خوب فکر میکنم برای بچه های بلاگفا معروفه:|||

خب داشتم میگفتم در همون راستا

پریشب از خواب برخواسته و رفتیم تمام شیرهای آب را باز کرده

بعد هم از خانه خارج شده ایم

که پدر جان آمدندو مارا از تو راهرو جمع کردن

بعد من فقط تو راهرو رو یادمه

که بیدار شدم دیدم گرگو میشه هوا

فک کردم عصره همه رفتن بیرون منم داشتم  میرفتم پیششون که هوشیار شدم:|


اون راه رفتن معروفم هم که

کلا من استرسی میشم راه میرماا

وگرنه مثه بچه خرسی تا صبح یه کله میخوابم

نزدیکیای امتحان کنکور بود فکر میکنم که بنده جوگیر شدم رفتم زودتر از همه خوابیدم

یه یک ساعت بعد که والدین عزیز رفتن بخوابن

تو رختخواب نشسته بودن داشتن با گوشیاشون ور میرفتن

که بنده با موهای پخ پخ وارد اتاق شدم پایین تخت واستادم ساکت

یه چند دقیقه میگذره والدینمان میبینن هیچی نمیگم 

بابا: چی شده المی؟!!! جاییت درد میکنه؟!!کاری داری دخترم؟!

+هَ پَشَ پش هیشه شه شه لوری مَشه هپَشَ

_چی میگی المی ؟!! حالت خوبه مامان؟!!

+هشه هش نشه نیشه پیشه هه خه شههه شههه

_:)))المی برو بخواب بچه مسخره بازی نکن:))))))

+سبی هشه مشه کوچَ هشه گوگو هشه

_=)))))

بعد هم دستمان را به کمرمان زدیم بانگاهی به افق و حالتی فیلسوفانه

+ هشه ویشه؟!ششه پشه موشه کشمی چیری چاچا

و با تکان داد دست صحنه را ترک کرده و برگشتیم در رختخواب

این یکیو هیچیشو یادم نمیومد خدایی

۱ ۲ ۳ . . . ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰
Designed By Erfan Powered by Bayan